احساس خوشبختی...
-
چه موقع احساس خوشبختی داری؟
چند آرزو هست که تصورم این هست که وقتی بهشون برسم احساس خوشبخت بودن داشته باشم.
-
از اونجایی که الان هم یه زمانی برای خودش آینده بوده، می تونی بگی چه آرزوهایی بوده که قبلاً داشتی و بعد بهشون رسیده باشی و احساس خوشبختی رو تجربه کرده باشی؟
مکث....باز هم مکث....خیلی مکث....
-
چی شدی؟
بنظرم هیچ اتفاقی نبوده که اینطور بوده باشه. یعنی اون اتفاقات و اون برآورده شدن آرزوها، احساس خوشبختی رو به دنبال نداشت.
-
اینجاست که یک سؤال کلیشه ای رو مجبورم بپرسم: اصلاً خوشبختی یعنی چی؟
یعنی خوش + بختی
-
این چه وضعشه؟ درست جواب بده
مکث...مکث......
-
این نشونه ی خوبیه...
خب، من الان کلی توی گذشته مستغرق شدم. نتیجه این بود که اون احساس خوب رو در تجربه ی یک سری لحظات خوب و به یادماندنی پیدا کردم. لحظاتی که می تونست از دیدن، شنیدن، حس کردن و حتی چشیدن شکل گرفته شده باشه. اما چیزی رو متوجه شدم که باعث نگرانیه. چه این لحظات خوش و چه اون اتفاقات مهم، همگی ناشی از عوامل فرهنگی،اجتماعی و حتی سیاسی هستن.چیزایی نیستن که از درون خودم شکل گرفته شده باشن. ممکنه که آدمایی که قدرتمندتر از من هستن،شرایطی رو ایجاد کنن که من به سمتی از خوشبختی میل و حرکت داشته باشم که اونا میخوان. این افراد میتونه خانواده، دوست، مدیر،رئیس و … باشه.
-
این چه ایرادی داره؟
اونام آدم هستن، ممکنه غیر قابل اعتماد باشن. ممکنه احساس کنم که آزادی و استقلال ندارم.
-
پس بهتر از خدا پیدا نمیکنی!
درسته!
-
خدا بهت چی رو پیشنهاد داده؟
دین...
-
و پیشنهاد دین؟
خودسازی
-
حالا فکر نمیکنی اینکه اینقدر خودم-خودم و من-من میکنی یه کارش لنگ بزنه؟